باران می بارد، بدون چتر زیر باران قدم می زنم
...
در زیر باران اشک می ریزم
،
تا تو نبینی
،
اشک هایی را که در پس غرورم سالها نریخته ام
خيال کنيم همه گفتنيها را گفته ايم
ديدنيها را ديده ايم
راهها را رفته ايم
خيال کنيم رسيده ايم
خيال کنيم همه را دوست داشته ايم
همگان ما را دوست داشته اند
عشق ورزيده ايم
بوسيده ايم
بوييده ايم
لمس کرده ايم
خيال کنيم شب داشته ايم
روز داشته ايم
خيال کنيم کنار دريا غروب داشته ايم
خيال کنيم روزگار خوشي داشته ايم
خيال کنيم اين خواب ، خوابِ ما
اين رويا ، روياي ماست
خيال کنيم حالا که ميرويم
بدهکار هيچ قلبي
هيچ دستِ گرمي
خيال کنيم بدهکار هيچ آرزويي نيستيم
انّا لله و انّا اليه ....
به زبانم نميآيد
من مرگ را ديده ام
مرگِ آفتاب
مرگِ پنجرههاي رو به باغ
مرگِ شرجيِ سرزمينهاي شمال
مرگِ دوست ... دوستي ... رفاقت
مرگِ يک مرد کنارِ صداقت
مرگِ دعا
مرگِ دستهايِ رو به خدا
مرگِ کودکانِ شجاع
مرگِ نفس
مرگِ غم انگيزِ زنداني در قفس
مرگِ يک شب بي عشق ... بي هوس
مرگِ آواز
مرگِ يک زن پر از نياز ... پر از نيا ا ا ا ا ز
من مرگِ قلم در دستهايِ خودم
مرگِ واژه در شعرهاي خودم
من عکس مرگ را به جاي تصوير لبخند ديده ام
به زبانم نميآيد
به زبانم چيزي جز صبر نميآيد
تو بيآ ،
مَنـ ــ ميشوم ليلي ات
اَصلا ميشَوَمـ ــ سهرابـ ـت
بگـ ــويـيـد نوش دارو هـ ـم پذيرُفـ ـتـهِ ميشَود ...
حَتـ ـي بَعد مَرگَمـ ــ ...
يــآدَتــ بـآشــَد!
هَمـِـہ ے قـَرآردآدهـآ رآ کـِہ روے ِ کـآغَـذهـآے ِ بے جـآن نـِمےنـِويسَـند!
بَـعضے از عَهــدهـآ رآ روے ِ قـَلبــ ـهـآے ِ هـَمـ مےنـِويـسيمـ ...
حـَوآستــ بـِہ ايـن عـَهــد هـآے ِ غـِيـر ِ کـآغـَذے بـآشـَد ...
شِکـَستـَنـِشـآن يـِکــ آدَمـ رآ مےشِکـَنـد ...
حـَوآسَـتــ باشَـد
يـِکــ آدَمـ رآ ...
” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
بَـــعضی از سَـــر دردا
نــهــ با قهـــوه خـــوبـــــ میشــــه
نـــهــ با ژلـــوفن
نـــهــ با خـــوابــــــ
و فـقــط بـــا شنیدن صداشِ که خـــوب میشـــی
کـــه از صـــدتا ژلوفِـــن بهتــــره
و صداش مثه دیازپام عَـــمل میکنه
و یــهــ خـــوابـــــِ راحَـــت میکنــــی
یـه جـایی هـم هسـت تـو زنـدگی
بعـد از کلــی دویــدن
یهـو مـی ایستــی !!
سـرتـو مینــدازی پـائیـن و آروم میگـی :
خدایــا …
دیگــه زورم نمیــرسـه !!
ϰ-†нêmê§ |