...............


سکوت سکوت... سکوت بس است فریاد میخواهم ان هم دیوانه وار

 

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،

 


که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .

 


و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می

 

کنیم .

 


از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن

 

دیگریست .

 


 هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .

 


 و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای

 

زیستن .

 


و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .


هنر نبودن دیگر
ی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 25 فروردين 1392 19:6 |- یاسی -|

ϰ-†нêmê§